محمدرضا مرزوقی


تولیدکننده

بازه‌ی قیمت (تومان)

از

تا

مرتب‌سازی
تعداد تصاویر
من ارگ‌نواز باخ هستم (بچه‌محل موزیسین‌ها 1)
  • 49,000 تومان
  • با تخفیف: 49,000 تومان
راه دیگر
  • 25,000 تومان
  • با تخفیف: 25,000 تومان
زمانی که هم‌بازی پولاک بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 7)
زمانی که هم سبیل دالی بودم (بچه محل نقاش ها 6)
  • 25,000 تومان
  • با تخفیف: 25,000 تومان
زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 5)
زمانی که هم‌سنگر پیکاسو بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 4)
زمانی که همسفر ونگوگ بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 3)
  • 25,000 تومان
  • با تخفیف: 25,000 تومان
زمانی که هم‌خانه داوینچی بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 1)

من ارگ‌نواز باخ هستم (بچه‌محل موزیسین‌ها 1)

  • 49,000 تومان

بابک بعد از هفت سال رفتن به کلاس موسیقی می‌خواهد رهبر ارکستر سمفونیک تهران شود. اما چون سنش کم است، به هر سالن موسیقی‌ای برای اجرا می‌رود او را به بیرون شوت می‌کنند. تا این که یک روز با خواهرش باران در راه خانه به مرد کولی دست‌فروشی برمی‌خورند که با سنتور آهنگی از بتهوون می‌نوازد. مرد کولی در بساطش جعبه موسیقی‌ای دارد که جادویی است و با هر بار کوک شدن ماجرایی تازه سر راه بابک و باران قرار می‌دهد. بابک و باران با جادوی این جعبه به خانه یوهان سباستین باخ می‌روند و از دیدن خانواده پرجمعیت او شگفت‌زده می‌شوند. اما باخ فقط پدر یک خانواده پرجمعیت نیست، او پدر موسیقی کلاسیک و بزرگ‌ترین نوازنده ارگ است. مهم‌تر این که اهل سفر و ماجراجویی است. بابک و باران نیز در این ماجراجویی‌ها با او همسفر می‌شوند.

راه دیگر

  • 25,000 تومان

ـ هیچ‌وقت نشده که خسته بشى؟ ناهید دست دراز مى‌کند و سیگار را که به نیمه رسیده از لاى انگشتان حمید بیرون مى‌آورد و پُکى عمیق مى‌زند. ـ خستگى که همیشه هست. ولى ریشه‌اش اغلب یه جاى دیگه‌س؛ و چون نمى‌دونیم بى‌خودى به هم گیر مى‌دیم. این عادت ما آدماس. ـ نه همه‌ى آدما. من ترجیح مى‌دم به جاى گیر دادن بِکنَم. ـ کندن خوب نیست. ـ چرا؟ ـ مثل مُردن مى‌مونه. هم براى تو و هم براى طرف مقابل. براى اون بیشتر. چون بِهِش تحمیل شده. حمید مى‌خندد: «به‌هرحال خودکشى همیشه بهتر از مرگه.» ناهید انگشت اشاره‌اش را رو به او مى‌گیرد: «آره. چون انتخابش کردى.» و عنان خنده را رها مى‌کند. لحظاتى به سکوت مى‌گذرد. از شیرین خبرى نیست. ناهید به تمسخر فکر می‌کند «هنوز هیچ نشده مى‌خواد به خلوت‌مون احترام بذاره.» و دستپاچه به دوروبر چشم مى‌گرداند. هرازگاه به اتومبیل‌هایى که به‌سرعت در اتوبان مى‌رانند نگاه می‌کند تا از نگاه ویرانگر حمید در امان باشد. ولى حمید از او چشم نمى‌گیرد. انگار مى‌خواهد با نگاه ببلعدش. فهمیدن موضوع برایش سخت است. آن‌که بى‌هوش روى کاناپه افتاده دوستش است. گیرم یک همکار و یک دوست تازه. نمى‌تواند او را، احساساتش را نادیده بگیرد؛ اما در مقابل این زن نحیف که انگار از عاج تراشیده شده هم کم مى‌آورد. نمى‌تواند به این سادگى از او بگذرد. آن‌هم وقتى که به آن‌چه در ضمیر زن مى‌گذرد آگاه است. آگاهى سخت است و تلخ؛ اما در این مورد باید گفت وسوسه‌انگیز. نمى‌توان از آن چشم پوشید. به این مى‌ماند که آدمى به خودش خیانت کند. بى‌اختیار بلند مى‌شود و چراغ بالای سرشان را خاموش مى‌کند. ناهید با تعجب نگاهش مى‌کند: «چه‌کار مى‌کنى؟» ـ مى‌خوام تو تاریکى ببینمت. ناهید مى‌خندد: «شوخى‌ات گرفته؟» ـ من بى‌تقصیرم. تو اون‌قدر روشنى که تو تاریکى بهتر مى‌شه دیدت.

زمانی که هم‌بازی پولاک بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 7)

  • 26,000 تومان

دالی معترضانه گفت: «پگی، من امروز برای دیدن نمایشگاه نیومده‌م. فقط اون پسر رو آوردم که چند تا عکس...» پولاک گفت: «بله برام تعریف کرد. تازگی‌ها پیکاسو رو دیدی؟» اخم‌های دالی رفت توی هم. گفت: «همین چند روز پیش. باید بگم از قبلش هم بدتر شده. حتی دیگه نقاشی‌هاش هم خوب نیست.» عصبی داد زدم: «اما از کارهای شما بهتره. فریدا راست می‌گفت، شما اون‌قدر با ظرافت نقاشی می‌کنین که حال آدم به هم می‌خوره.» دالی چشم‌هایش را رو به من گشاد کرد و گفت: «زنِ دیه‌گو ریورا این رو گفت؟ از كِی تا حالا زن‌ها هم نقاش شده‌ن؟» با لبخندی پیروزمندانه به پگی گوگنهایم و بعد به جکسون پولاک نگاه کرد. پولاک خون‌سرد و مؤدب گفت: «زن من هم نقاشه. می‌تونم بگم خیلی چیزها رو از اون یاد گرفتم.»

زمانی که هم سبیل دالی بودم (بچه محل نقاش ها 6)

  • 25,000 تومان

چه حالی پیدا می‌کنی اگر دایی‌ات یک فلش مموری به تو بدهد و بعد از باز کردن آن او را در فیلمی قدیمی کنار سالوادور دالی ببینی که در حال بازی با سبیل‌های درازش رو به دوربین می‌گوید: «تنها تفاوت من با یک دیوانه این است که من دیوانه نیستم!» دایی سامان که تازه از سفر اسپانیا برگشته برای بچه‌ها تیشرت‌هایی با نقاشی چهره زن و مردی عجیب و غریب آورده. بعد از تقسیم هدایا با هم به تماشای بازی بین دو تیم مهم فوتبال اسپانیا، یعنی رئال مادرید و بارسلونا می‌نشینند. هنگام تماشای بازی فوتبال دایی فاش می‌کند که زمانی در تیم بارسلونا بازی کرده است. چطور ممکن است دایی در تیم بارسلونا بازی کرده باشد؟ آن هم در کنار سالوادور دالی و دوست نزدیکش فدریکو گارسیا لورکا. اما فیلم‌های مستندی که دایی از آن سال‌ها ضبط کرده، پرده از این راز بزرگ برمی‌دارد. این بار می‌توانید همراه سامی و دالی و دوستش لورکا با ساعت جیبی ذوب‌شده دالی به سفری در زمان بروید. آیا این همان ساعتی است که در تمام سفرها همراه دایی بوده و به او کمک کرده تا در زمان سفر کند؟

زمانی که هم‌صحبت فریدا بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 5)

  • 24,000 تومان

چه حالی پیدا می‌کنی اگر دایی‌ات یک کارتن پر از صفحه گرامافون قدیمی به تو بدهد و اولین جمله‌ای که از صفحه می‌شنوی این باشد؟ فریدا همیشه می‌گوید: «من واقعیت خودم رو نقاشی می‌کنم اما این احمق‌ها فکر می‌کنن کارهای من خیالیه.» این بار خود دایی ابتکار عمل را به دست می‌گیرد و صفحه‌هایی را که زمانی فریدا به او داده بود تا صدایش را روی آن‌ها ضبط کند در اختیار مانی و باقی بچه‌ها قرار می‌دهد. با شنیدن صدای نوجوانی دایی‌سامان روی صفحه‌ها، بچه‌ها به ماجرای سفر دایی به مکزیک و رفتنش به خانه فریدا پی می‌برند. در این سفر که لوئیس بونوئل دایی و فریدا را همراهی می‌کند، به اصرار بونوئل به دل جنگلی عجیب می‌زنند که درختانش انسان هستند. بعد هم سر از معابد آزتک‌ها درمی‌آورند و گرفتار اشباح می‌شوند. اشباحی که در اعتصاب کارگری به سر می‌برند و برای همین دست به سیاه و سفید نمی‌زنند.

زمانی که هم‌سنگر پیکاسو بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 4)

  • 25,000 تومان

آیا اصلا همچین چیزی امکان دارد؟ این‌که دایی آدم با نقاش معروفی مثل پیکاسو، هم‌سنگر بوده باشد. اما «دایی سامان» در یادداشت‌هایش نوشته که چطور همراه پیکاسو در جنگ شرکت کرده! «مانی» و باقی بچه‌های فامیل باز هم رفته‌اند سراغ روزنامه‌های قدیمی و یادداشت‌های روزانه دایی سامان. در ادامه خاطرات دایی این‌طور می خوانند: دایی سامان همراه «پیکاسو»، «همینگوی» و چند نفر دیگر به سفری ماجراجویانه می‌روند و می‌زنند به دل حادثه و جنگ. تا این‌که یک اتفاق ناگوار حال همه را می‌گیرد. ولی پیکاسو می‌تواند از دل هر ماجرایی یک شاهکار خلق کند.

زمانی که همسفر ونگوگ بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 3)

  • 25,000 تومان

چه حالی پیدا می‌کنی اگر توی یکی از نامه‌های مرموزِ دایی‌ات این نوشته را پیدا کنی؟ هلند کشور قشنگی است! خصوصاً وقتی به‌‌ جای ‌جای آن سفر می‌کنی. البته به ‌شرطی که یک هم‌سفر مثل «وینسنت ونگوگِ» عزیز کنارت باشد.مگر می‌شود «دایی‌سامانِ» هفتاد‌ و‌ پنج‌ساله در نوجوانی‌اش با «وینسنت ونگوگِ» قرنِ نوزدهم هم‌سفر شده باشد؟ باز هم فضوليِ «مانی» و باقی بچه‌ها گل کرده و رفته‌اند سراغ وسایل خصوصی دایی. البته این ‌بار با اجازه‌ خودِ مادربزرگ، نامه‌های قدیمی‌ای را که داداش‌ سامان در جوانی برای او نوشته، برایش بازخوانی می‌کنند. بچه‌ها با خواندن این نامه‌ها، با دایی‌ سامان همراه می‌شوند تا ببینند در زندگی وینسنت ونگوگ چه خبر بوده. به‌ نظر شما تابلوی «سیب‌زمینی‌خورها» ونگوگ چه طعم و مزه‌ای دارد؟ آیا شایعاتی که درباره‌ی زندگی خصوصی ونگوگ ساخته‌اند، حقیقت دارد؟

زمانی که هم‌خانه داوینچی بودم (بچه‌محل نقاش‌ها 1)

  • 23,000 تومان

چه حالی پیدا می‌کنی اگر لای دست‌نوشته‌های مرموزِ دایی‌ات این نوشته را پیدا کنی؟ در زندگی هر آدمی گاهی پیش می‌آید که آدم‌های بزرگی سرِ راهش سبز ‌شوند. من خودم سرِ راه آدم‌های بزرگ سبز می‌شدم. یکی از این آدم‌های بزرگ «لئوناردو داوینچی» بود. «مانی» و باقی بچه‌های فامیل این را لای دست‌نوشته‌های «دایی‌سامان» پیدا می‌کنند و پیش خودشان فکر می‌کنند دایی عجب آدمِ خیال‌بافی است! مگر می‌شود او سرِ راه داوینچی سبز شده باشد و بعد هم با هم‌خانه شده باشد؟ بین دایی و داوینچی اقلاً چهارصد سال فاصله‌ زمانی است! اما طبق ادعای دایی‌ سامان، او و داوینچی با همدیگر کلی ماجرا داشته‌اند. آیا دایی ‌سامان راستی ‌راستی داوینچی را از نزدیک دیده و در خانه‌ او زندگی کرده؟ بچه‌ها اولش مطمئن نیستند، تا اینکه با یک سرنخ به رازِ داوینچی و دایی ‌سامان و سرنوشت «ژوکوند» پی می‌برند.

صفحه‌ی 1