از وقتی اکان آنجاست، همهچیزفقط برای اوست. پدر و مادر هرچه میخواهد، برای او میخرند. از او میپرسند چه دوست دارد بخورد. حتی موقع بازی هم از او حمایت میکنند. با این حال، از روزی که اکان از پرورشگاه به خانهی آنها آمده، یک کلمه هم با الی حرف نزده؛ حتی با او اسکیت هم بازی نکرده است. آخ، این هم شد برادر بزرگتر؟!برادر بزرکتری که الی تصور میکرد برادر دیگری بود.