لوآندا، آنگولا، 1990. اندالو پسر عادی دوازده سالهای معمولی است در زمان و مکانی نامعمول. او مثل دوستانش از دست انداختن معلمهایش لذت میبرد، از تکالیف خانگی طفره میرود و داستان گل هم میکند. اما معلمهای اندالو کوبایی هستند و تکالیف انشاهایی است درباره نقش کارگران و دهقانان. و افسانههایی درباره دارودسته جنایتکاری که به مدارس حمله میکنند سر زبانهاست.