ماشينها حركت ميكنند و تاكسي كمي جلوتر ميآيد. سرم را ميچرخانم و مرد را در قاب دايره ميبينم كه با آن موهاي سياه خيس ريخته شده روي پيشاني به من زل زده است. اين بار به نظرم آشناتر ميآيد. با آن لبهاي برجسته و تهريشش. در آن چند ثانيه به همسايهها و همكارها هم فكر ميكنم ولي يادم نميآيد اين نگاه آشنا را كي و كجا ديدهام. مرد همانطور به من زل ميزند، بدون پلك زدن. بدنم داغ ميشود. نكند هماني است كه دو، سه شب پيش تو خواب ديدهامش! آنجا هم با همين چشمان درشت و سياهش به من خيره شده بود. احساس ميكنم وزنهاي سنگين روي سرم قرار دارد. جزئيات خوابم را به ياد نميآورم. فقط كنار ساحل و آفتاب داغي كه به صورتهامان ميخورد به خاطرم مانده. گر ميگيرم. يادم ميآيد كه نواي غمناك ويولوني از دور ميآيد و ما روي شنهاي گرم راه ميرفتيم و حرف ميزديم. نميتوانم نگاهم را از آن چشمهاي درشت و سياه بگيرم. نفس بلندي ميكشم و دو كف دستم را روي شيشه ميگذارم.
زبان
|
فارسي
|
نويسنده
|
سارا خاكزاد
|
سال چاپ
|
1395
|
نوبت چاپ
|
1
|
تعداد صفحات
|
108
|
قطع
|
رقعي
|
نوع جلد
|
شوميز
|
وزن
|
139
|